سارای ناناز من سارای ناناز من ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

سارای ناز من

عکس های اتلیه ای +......

عزیز مامان چندین بار تلاش کردم تا عکسای اتلیه ایت رو بذارم اینجا ولی سرعت پایین بود و اپلود نمیشد الانم شما روی پامی و داری شیطونی میکنی روز دوشنبه 23/دی/92 شما رو روی تخت گذاشته بودم و رفتم توی اشپزخونه وقتی برگشتم دیدم که دور خودت 180 درجه کامل چرخیده بودی فدای دختر زرنگم بشم مننننننننننننننننننن دیگه اینکه غذای کمکی رو هم شروع کردم برات و هر قاشق فرنی که بهت میدم تو یه لبخند میزنی. عاشقتممممممممممممم مامانی بریم ادامه ی مطلب و عکسای شما     اینا هم چند تا عکس که من خیلی دوسشون دارم اولین بار که بهت فرنی دادم 14دی92   اولین بار که سیب دادیم که مزش رو بچشی   اینجا هم تو...
25 دی 1392

پنج ماهگی نانازم

دختر ناز من به قدر یه چشم به زدن 5ماه از تولدت گذشت و شما وارد ششمین ماه زندگیت شدی این روزا هر سری یه کار جدید یاد میگیری  و تکرار میکنیش. یاد گرفتی انگشت پاهات رو توی دهنت بذاری . صدا از خودت در میاری مثل بووووووووبوووووو دددد اقوووووووووووو رفتیم خونه ی اقاجون و برگشتیم و تو از اقا جون زبون درازی یاد گرفتی دختر شیطون من . دیگه اینکه غذای کمکیت رو شروع کردم و بهت یه کم فرنی میدم هر روز تو هم دوست داری و با اشتیاق میخوری. و من هر روز و هر لحظه ، هزاران بار عاشقت میشم دنیا ادامه ی لبخند توست که تا اخرین لبخند من کش می آید تو لب بر میچینی و من جایی میان اسمان و زمین معلق میشوم دختر کوچولوی من 5ماهگیت مبارک.   ک...
22 دی 1392

اولین های دخترممممم

اولین بار که فهمیدم باردارم پنج شنبه  30 اذر ماه 91 اولین بار که صدای قلبت روشنیدم دوشنبه 2بهمن91 اولین بار که جنسیتت رو فهمیدم شنبه  5 اسفند 91 اولین بار که تکون واضحت رو حس کردم دوشنبه  2 اردیبهشت 92 وقتی نافت افتادپنج شنبه  30 مرداد 92 اولین بار که حمومت کردیمجمعه  ١ شهریور 92 اولین بار که با حرف زدن مامان خندیدی شنبه 23/ شهریور 92 اولین جشن عروسی که رفتیم دوشنبه  18 شهریور 92 اولین بار که با عروسکات حرف زدی پنج شنبه 30 ابان 92 اولین برف بعد از تولد شما جمعه 1 اذر 92 اولین بار که بلند بلند خندیدی جمعه 8 آذر 92 اولین بار که غلت زدی شنبه 9 آذر 92 سوراخ کردن گوش های نازت چهارشنبه 13 آذر 9...
14 دی 1392

سرماخوردگی دخمل ناز من

سارای قشنگ من الهی من برات بمیرم دختر گلم . از روز اول زمستون شما یه کم سرفه میکردی ولی من گفتم شاید مثل همیشه چیزی نباشه روز 2دی بود که دیدم سرفه هات خیلی شدید شد و بی حال شده بودی. عزیز دلم اصلا نمیخندیدی و غلت هم نمیزدی. دو بار هم تب کردی که شکر خدا با قطره و شیاف اومد پایین.بردیمت دکتر و برات چند تا شربت داد منم مرتب داروهات رو بت میدادم که زود خوب بشی. نمیدونی توی این چند روز به من چی گذشت . انشالله هیچ مادری مریضی بچشو نبینه.هزار بار از خدا خواستم من جات مریض باشم .ولی شکر خدا داری بهتر میشی و اثرات سرما خوردگی داره از بین میره. اینجا هم شما تب داشتی دستمال خیس کرده بودم که تبت بیاد پایین.من فدای تو بشم الهی گل قشنگم  ...
6 دی 1392
1